رازی که همسر مرد 45 ساله از او پنهان نموده بود ، زن جوان در آلبوم چه چیزی را پنهان کرد؟
به گزارش وبلاگ دوست، مرد 45 ساله که 15 سال از ازدواجش می گذرد، ماجرای رازی را که همسرش از او پنهان نموده بود، تشریح کرد.
به گزارش وبلاگ دوست، مرد 45 ساله در تشریح یک ماجرای پیچیده گفت: سال ها قبل با زن جوانی آشنا شدم و از او خواستگاری کردم. او زنی مهربان و خانه دار بود. من هم که معلولیت اندکی در پایم داشتم، در یکی از ادارات دولتی کارمند بودم و روزگار شیرینی را در کنار همسرم می گذراندم اما در طول این سال ها صاحب فرزندی نشدیم.
با وجود این، گاهی احساس می کردم همسرم غمی سنگین در سینه دارد و رازی را از من پنهان می نماید. هر بار به طور غیرمستقیم کوشش می کردم تا متوجه شوم که چه چیزی او را در زندگی آزار می دهد ولی فایده ای نداشت. حتی گاهی سرزده از سرکار به منزل می آمدم و چشم های همسرم را می دیدم که از شدت گریه به سرخی گراییده بود ولی باز هم با هر بهانه ای مرا قانع می کرد که مسئله ای در زندگی ندارد. او مرا از صمیم قلب دوست داشت و این موضوع بارها برایم به اثبات رسید.
با وجود این من نمی توانستم این ماجرا را فراموش کنم. حس کنجکاوی در وجودم ریشه دوانده بود و سعی می کردم به هر طریق ممکن راز غم پنهان در چهره همسرم را دریابم. روزها پشت سر هم می گذشتند تا این که روزی به طور سرزده و در یک ساعت غیرمتعارف به آرامی وارد خانه شدم و همسرم را دیدم که هراسان و سراسیمه آلبوم عکسی را زیر تختخواب انداخت، دیگر یقین یافتم که سرنخ این راز در همان آلبوم عکس است ولی آن روز خودم را به آن راه زدم به طوری که انگار متوجه موضوع مشکوکی نشدم. بعد از گذشت حدود یک هفته، روزی که همسرم برای خرید به بیرون از منزل رفته بود، به جست وجوی آلبوم پرداختم و همه عکس ها را نگاه کردم ولی چیزی که توجه مرا به خود جلب کند در آن آلبوم عکس پیدا نکردم.
خیلی عجیب بود! خوب می دانستم که باید آلبوم را با دقت آنالیز کنم، به ناچار همه عکس ها را بیرون کشیدم که ناگهان از لابه لای عکس های خانوادگی، تصویر دختر خردسالی که در آغوش همسرم بود و پستانک به دهان داشت، نگاهم را میخکوب کرد. آن دختر برایم ناآشنا بود به طوری که با همه وجودم احساس می کردم این دختر همان راز چندین ساله است که تا به امروز در پی افشای آن بودم.در همین هنگام همسرم وارد اتاق شد و با مشاهده عکس آن دختر زیبا که روی زانوی من قرار داشت، هراسان مقابلم نشست و در حالی که صدای گریه اش فضای اتاق را پرنموده بود، فریاد زد: مرا ببخش! نمی توانستم در این باره چیزی بگویم،می ترسیدم زندگی ام ویران گردد چرا که تو را دوست داشتم.
خلاصه آن روز همسرم با افشای آن راز گفت: حدود 3 سال قبل از آن که با هم ازدواج کنیم من با مرد دیگری در تهران ازدواج نموده بودم که حاصل آن دختر کوچکی به نام آزاده بود. در حالی که دخترم هنوز یک سال بیشتر نداشت، اختلافات خانوادگی ما شدت گرفت تا جایی که دیگر نتوانستیم یکدیگر را تحمل کنیم و من از او جدا شدم اما هرچه التماس کردم که شوهرم، حضانت دختر خردسالم را به من بدهد، او موافقت نکرد و من هم به ناچار به مشهد آمدم و چند ماه بعد با شما ازدواج کردم! ولی هیچ گاه نتوانستم چهره معصوم و زیبای دخترم را از یاد ببرم به همین علت وقتی شما سرکار می رفتید من هم با نگاه کردن به تنها عکسی که از او داشتم، اشک می ریختم و آرام می گرفتم.
مرد 45 ساله ادامه داد: وقتی این راز را شنیدم همسرم را سرزنش کردم که چرا تا به امروز چنین موضوع مهمی را از من پنهان نموده است! خلاصه این گونه بود که با مرخصی یک ماهه از محل کارم، راهی تهران شدم و با نشانی که همسرم از 15 سال قبل داشت به جست وجوی شوهر سابق او برآمدم و بالاخره بعد از گذشت یک سال پیگیری مداوم او را در کرج یافتم و به همراه دخترش به مشهد دعوت کردم.این درحالی بود که آزاده هم از حدود یک ماه قبل متوجه شده بود که با یک نامادری مهربان زندگی می نماید و مادر واقعی او فرد دیگری است. لحظه ای که آزاده مادرش را به آغوش کشید من هم فقط در گوشه ای اشک شوق ریختم.
منبع: همشهری آنلاین